نتایج جستجو برای عبارت :

صدبار اگر افتادم از پا ننشستم

 
در اتاقو باز کردم
امیرعلی جلوم بود،
چشام گردو شد.
بابا نگام کرد گف:دخترمو ترسوندی!
دخترمی ک گفت فرق داشت
ترسوندی ک گفت فرق داشت
و لحنش...ــ
 
غم انگیز ترین رابطه،الان ِرابطه ی منو باباسـ
ک شونه به شونه اش میشینم
سه سانت باهاش فاصله دارم
میلرزم 
و دستام میخواد دستاشو بگیره اما نمیشه.
میخوام بهش پناه ببرم و بگم 
بابا! من اینو میخوام...بذار بره جلو...بذار اتفاق بیوفته...
اما نمیتونم.
و بله،زندگی اینطوریه،
اما،
من از در ِ دیگه ای وارد میشم:)
 
من، من نوعی، همه ما غم و غصه‌هایی داریم، مشکلات و گرفتاری و خلاهایی داریم که هرروز به تنهایی یا حداقل در فضای کوچکتر مثلا خانواده با آن دست و پنجه نرم میکنیم. انسانیم چدن که نیستیم، این همه مشکلات و فشارهای اقتصادی و ناامیدی و ترس و تردید در عنفوان جوانی داریم تحمّل میکنیم، خدا نکند بیماری یا فقدان عزیزی هم رخ دهد... انسانیم، برای خودمان هم درد مستقیم نباشد میبینیم، حرص میخوریم، درد دیگری را بر روی دردهای خودمان احساس میکنیم... حالا شما نگاه
چن سال میشه که
یکی کنارمه
بی بوسه و بغل
اون داد می‌کشه
من توی فکرتم
پشت اتاق عمل
دعای من شده
ای کاش دخترم
شبیه تو نشه
دردام بیشتره
از درد همسرم
که فکر بچشه
موهای مشکی و
چشمای قهوه ای
دلش رو می‌بره
اسمی که دوس داره
اسم توئه ولی
این زجر آوره

من اون مداد سفیدم که وقت نقاشیت
میون باقی رنگا غریب و بی کس شد
دوباره یاد تو افتادم و زمان برگشت
دوباره یاد تو افتادم و هوا پس شد

چن سال میگذره
از گریه های من
از ازدواج تو
از عشقی که یه روز
ارزون فروخته شد
تو
          بحق علی المرتقضی و الائمه الهدی و بحق اللوح والقم اللهم احفظ من شر والد و ولد
 
بسم الله الرحمن الرحیم
 
1= برای زیاد شدن حافظه بگو: سبحان من لا یعتدی علی اهل مملکته سبحان من لا یاخذ اهل
الارض بالوان العذاب سبحان الرئوف الرحیم اللهم اجعل لی فی قلبی نورا وبصرا فهما وعلما انک علی
کل شی قدیر
 
2= در سجد ه صدبار بگو شکرا و صدبار بگو: عفوا و یا حداقل سی بار بگو شکر الله
 
3= جهت عاقبت به خیری: رضیت بالله ربا و بمحمد صلی الله علیه و آله نبیا و با
متن آهنگ حس خوب مسعود مالمیر
 وقتی که تو رویای تو حبسم از فکر آزادی گریزونممن راز این احساس زیبا رو از برکت عشق تو میدونمانقد هوام بند نفس هاته حس میکنم لباتو رو گونه ممن سهم مو میگیرم از دنیا موهاتو میریزی روی شونه مابری نمیشه حال من با تو عشقت غمو از یاد من بردهداری تصاحب میکنی راحت قلبی رو که صدبار شکست خوردهوقتی نباشی میرم از دنیا دیوونه وار چشماتو دوست دارمپشتت به یه کوهه عزیزم من هرگز تورو تنهات نمیزارمابری نمیشه حال من با تو عشقت غمو
سلام
از نت بیزار شدم... دلم می خواست مثل دو سال پیش برم پیش حاج خانوم و ایشون بگه گوشیت رو‌ بزار پیش من و‌ برو! 
اما دلم اینجوری هم نمیخواد! دلم می خواد که خودم با دست خودم بگذارمش کنار! باید زودتر این‌ کار رو بکنم تا بیش از این تباه نشدم! 
تا بیش از این هر چه کشته ام نسوزوندم و به خاک سیاه ننشستم! 
آدم انقدر سست عنصر، نوبره! 
حالم از خودم و این همه سستی ام بهم می خوره! چقدر راحت شیطون رو کنارم میبینم و همچنان می تازم!
نمی دونم منتظر کدوم معجزه نشست
قرار بود امروز با هم بریم
نشد ... 
اما به همین آسمون آبی که انقدر صاف و صیقلی بود که میشد توش تو را ببینم قسم
که همین جوری که راه میرم چشمام دنبال تو بود
یک شنبه که دم مترو بودم همش دنبال تو بود
شاید هنوز نمیدونی که دارم برات مینویسم... ولی روزی صدبار میام ببینم که تو چی مینویسی... 
رستگاری عاشقی در 22 بهمن 
 
 
آدمی قبل از هر اظهارنظری، قبل از هر قضاوتی و قبل از هر توصیه و تحلیل و نقدی صدبار باید با خودش مرور کند که از سر لجبازی/کینه/عقده/تعصب/عشق/خودرایی/دروغ/خودستایی و دگرستیزی نباشد این اظهار نظر/قضاوت/توصیه/تحلیل و یا نقدش. همه ما آدمیزاد هستیم ولی هر بار تجربه و مواجهه با موقعیت‌های دیگران حتی، به خودمان ثابت میکند بیشتر، چه هیولاهایی درونمان مدفون هستند.
 
گشت و گذار در توییتر هر لحظه وادارت می‌کند تا توییت بزنی.
شده یک توییت مزخرف! شده پای پست یک مرد نامحرمی که نمیشناسی‌اش!
یا می‌شناسی و در حالت عادی حرفی با او نمی‌زنی...
یاد یک سال پیش افتادم
جلسه داشتیم با خانم خبرنگار
شروع کرد به سخنرانی... و گفت در این زمانه باید اینفلوئنسر باشید!
باید چندین کا دنبال کننده باشید تا بتوانید روی جامعه تأثیر بگذارید...
تا بتوانید فرهنگ اسلامی و انقلابی را منتقل کنید...
خانم خبرنگار را می‌شناختم... با آرایش غلیظ
اومدم یه فن فیک بخونم برگام ریخت . یه سری جملات رو که میدیدم یاد دوران احمقانه تینیجری که رمان عاشقانه ایرانی میخوندم افتادم :| به خدا دقیقا یاد همون حال و هوا افتادم. فکر کنم بهتر باشه سختی خوندن فیکای انگلیسی رو به دوش بکشم -__- ولی اگه چیز خوبی (حتی اگه ایرانی بود) میشناسید معرفی کنید لطفا :( (اسمات و خاک بر سری نمیخونم عذاب وجدان میگیرم )
خب چرا درباره خواستگارای من انقدر فوضولی میکنی که آخرش حالت گرفته بشه؟
خوب شد الان؟
هی بگو کی بود چکاره بود
روانی دوست داشتنی!
من صدبار بهت گفتم به هیچکس حسی ک ب تو دارم رو نداشتم
گفتم با هیچکس انقدر ادامه ندادم
باز بیا بپرس
چه اشتباهی کردم گفتم دو سه جلسه حرف زدم
حسادت جناب رو تحریک کردم :(
گزینه های روز میز زیاده هنوزم خودم نمیدونم باید کدومو انتخاب کنم و ب سمت چ چیزی برم خودمم موندم و تکلیف هیچی روشن نیستشایدم هنوز قشنگ ننشستم مث یه مرد باهاش روبرو بشم و باهاش کنار بیامهمیشه واکنش و مکانیسم دفاعیم به مشکلات همین بودهیجورایی به جلو فرار میکنماولش یکم ناراحت میشم بعد برا یکی دو نفر تعریفش میکنم بعد دیگه دربارش با هیچکی نمیحرفم و درگیری های درونیم شرو میشه.........البته اینم بگم ک کلا اکثر تصمیم های من بعد از خواب انجام میشه این
حالم از صبح بده...تهوع یک لحظه ولم نکرده..دلم آشوبه..واسه ی مدت اصن نمیدونستم اسپریهام کجان..الان ی هفته اس اصن نمیتونم ازشون دور شم..این نفس تنگیه هیچ جوره خوب نمیشه..حتی نوشتنم حالموخوب نمیکنه..از صب صدبار نوشتم و پاک کردم..از صب دست ب هرکاری زدم نصفه مونده..ب خودم اومدم دیدم هیچکاری نکردم و دارم اشک میریزم..اینقد همه جا بغضمو قورت دادم..گلودرد داره میکشدم...لعنت...دلم ی دل سیر گریه میخواد...
 
+چی شد ک آدما اینقد پست شدن؟؟
هستی خدا؟؟!!
یاد اون خاطره ام افتادم تو بچگی که توی یه کتاب مصور از مدرسه، یه خونه چوبی بود و من خیلی ازش خوشم اومد. یه چیز مثل ایوون بزرگ داشت و من پیش خودم تصور میکردم که اینجا زندگی میکنم با خانواده ام و دوستام هم با خونواده هاشون اینجا هستن. واقعا خیلی خیلی خوشم اومده بود از این فکر ! یهو در حین خوندن کتاب سالار مگس ها که میگن این جنگل مال ماست، یاد این خاطره افتادم. :)
سلام به اهالی بیان
همه شیفت شبیا !! 
حوصله مان سر و ته کشیده بیایید باهم لختی تا بامداد صحبت کنیم :)
راستش من خیلی وقته از شبکه های اجتماعی بریدم قبلا هر چی اپلیکیشن توبازار بود من عضو بودم و فقط بی هدف توشون می چرخیدم بدون هیچ دستاورد خاصی ! می دونید اصلا سیستمشون بهم نمی ساخت (حالا بعدا راجب ش مینویسم چرا؟ ) و تقریبا از همشون لفت دادم پناه اوردم به وبلاگ نویسی و متن نویسی !
الان تنها سرگرمی مجازیم شده یکم کانال تلگرام چک کنم , اگه وقت شد یه سر توی
وقتی میبینم انقد حالت آرومه
وقتی پیشت جام خالی نیست
با خودم میگم شاید اشتباه کردم
اشتباه کردم خیالی نیست
عاشقت بودن مست و کورم کرد
عشق بیش از حد از تو دورم کرد
باورت کردم خدای من بودی
کاش فقط یک بار تو جای من بودی
زندگی شاید تموم شده واسه من بی تو
شایدم مردم نمیدونم …
بی هوا شاید به عشقت بیشتر از صدبار
هی زمین خوردم نمیدونم …
با دلم هرچی میتونستی بد بودی
بازیو بهتر بلد بودی
پیش من بودی اما عاشقم هرگز !
بودی اما حیف فقط بودی …
توی دنیا هیچ عذابی
امروز قشنگ یه دسته از موهام کنده شد... اونقد گریه کردم و جیغ جیغ کردم که گلو و گوشای خودم درد گرفت چه برسه به بابا -_-
خب من چیکار کنم خوشم نمیاد موهامو ببندم :( موقع ورزش موهام گیر کرد لای یکی از این دستگاه ورزشیا کشیده شد....
بغلم کرده دلداریم بده مثلانا:/ تو همون وضع کلی دعوا کرده که صدبار میگم موهاتو جم کن موقع ورزش بعدم میخواست ببافه که ادامه بدیم ولی من اعصاب نداشتم فرار کردم.با اینکه من این همه ورزش کردمو از نظر وضعیت بدنی خیلی پیشرفت کردم ولی
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدانستم پاداش این روزهای سختی که گذارندم چنین روزهای شیرینی است، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم ... 
این روزها انقدر شیرین است که وقتی به گذشته ای که گذشت مینگرم با لخند میگویم چه خوب گذشت :) 
یکی از بچه هامون هست که اسمش قابلیت فامیلی شدن داره(مثلا مثل حسن که میتونه حسنی شه) و همینطور اسم و فامیلش برای من یکی یکم گیج کنندسمثلا وقتی اسمشو میشنوم اول فکر میکنم خب این اسمش بود یا فامیلیش
خلاصه اینکه وقتی گاها بهش پیام میدم صدبار پیام رو میخونم که وقت خدایی نکرده به اسمش "ی" اضاف نکرده باشم و صداش نزده باشم اونجوری
در یکسالی که گذشت چالش های زیادی رو پشت سر گذاشتم 
خیلی زیاد 
بارها تا مرز سقوط رفتم اما به یک مویی خودم رو بند کردم و در هوا معلق ماندم 
بارها شکستم و باز خودمو جمع کردم 
بارها افتادم و باز لنگ لنگان به راه افتادم 
.
.
.
اگر میدونستم پاداش این روزهای سختی که گذروندم چنین روزهای شیرینی، تمام روزهای تلخ گذشته را با کمال میل به  آغوش میکشیدم ... 
این روزها انقدر شیرینه که وقتی به گذشته ای که گذشت نگاه میکنم با لبخند میگم چه خوب گذشت :) 
امروز کلی برای حشمت فردوس گریه کردم. وقتی رفت سر قبر عاطی و گفت حتی پول ندارم کنار تو دفنم کنن ... یا موقعی که گفت اون روز داشتم به زنم فکر میکردم، به اینکه بدبختی من بعد از فوت اون شروع میشه.
و حالا فهمیدم چرا انقدر با حشمت فردوس همذات پنداری کردم و باهاش اشک ریختم. یاد پدربزرگم افتادم که چطور بعد از مرگ مادربزرگم داغون شد. یاد پدربزرگم افتادم که میگفت کاش زمین گیر میشدم، ولی اون زنده بود ... خیلی دردناکه از دست دادن رفیق ۵۰-۶۰ سالت که هر روز و هر
اول از همه و قبل شروع باید بنویسم که الان یکی گفت تهران داره تگرگ میاد، یاد تگرگ اون روز افتادم یهو، اون روزیکه یهو تبدیل شد به برف، اون روزیکه سر خوردم افتادم زمین! اون روز برفی که رفتیم پالادیوم، همون روز که داشتیم تو تجریش تو برف و سرما قدم میزدیم، موقع برگشت که از جلوی باغ فردوس رد شدیم و یکم جلوترش سیگار کشیدیم، همونجا که من بهت گفتم... 
ولش اصلا، 
چی میخواستم بنویسم چی شد.
*پست فقط با فکر کردن به چنتا دونه تگرگ تغییر مسیر داد.
**محتوای چیزی
میدونیتا الان که نه روز از تابستون گذشته اونی نبوده که میخواستم
نه خوشحال بودم ، نه هیجان انگیز بوده ، نه هدفمند بوده ، نه رویایی!!
همش ضدحال و حالگیری
خیلی دلم میخواد درست شه.بیکار هم یه جا ننشستم و اوضاعم رو تماشا کنم.
واسه بهبودش تلاش میکنم اما انگار توی یه چرخه معیوبم
میترسم...
من از چالشهای زندگی نمیترسم.معتقدم همونا باعث میشن قدر زیباییها و خوبی هاشو بدونیم
اما از اینکه یک احساس بد رو بارها و بارها تجربه کنم و اون چالشم باشه میترسم.میترس
سلام سلام سلاااام...
بی مقدمه بگم(البته اگه خود اینو یه مقدمه به حساب نیاریم)،تا جایی که یادمه از کلاس پنجم عاشق شعر بودم و هرجا صحبت از شعر میشد فوری هوش و حواسم پر می کشید اونجا...
 
یادمه کلاس هفتم بودم که تصمیم گرفتم بزنم تو خط شعر و شاعری...
فکر می کردم به همین سادگیه!
خیلی سعی کردم؛خیلی خیلی!
اما نتیجش فقط سه تا شعر شد که یا قافیه هاش لنگ می زدن!
یا وزنش دست و پا شکسته بود!!
یا کلا شعرم حتی با عصام به زور راه می رفت):
اما خب هر چی که باشه دوسشون دار
 
 
 
 .مرتب گوششون میکنم :جمعه، آینه، کودکانه، مردتنها  و آوار، آوار، آوار! صدبار فکرکنم گوشش کردم.عجیبه  شعرش! انگار شهیار قنبری شرایط منو داشته وقتی برای این کار شعرشو سروده! داره فرهاد از زبون من حرف میزنه: توهم با من نبودی!
حالم خوش نیست. به هر دری میزنم بیفایده ست. انگاری منو جادو کردند. بسراغ هرکسی که میروم مرا پس میزند .بلافاصله عین کسیکه اعصابش خرد بشه وبره سراغ سیگار،منهم سراغ موسیقی میرم. 
حالا که بعد از سه ساعت بین رگ و پی و دل و روده ی مرغ ها، دست چرخاندم، و در این بین با پسرم حرف زدم و صدبار رفتم و آمدم پیشش و به همسر غر زدم که هنوز بلد نیست به اندازه ی دونفر و نصفی خرید کند، و بچه را خواباندم و ظرف ها را شستم و زمین را تی کشیدم، دوش گرفتم و برق ها را خاموش کردم و بالاخره بعد از یک صبح تا ظهرِ کاری شلوغ و یک ظهر تا شب، خانه داری شلوغ تر، دراز کشیدم به این فکر میکنم چقدر آن دختر تی تیش مامانی که تا لنگ ظهر خواب بود و بعد وبلاگ و یاهو م
روزِ میلاد منست
آمده‌ام دست کشم
به سر و روی عرق کرده‌ی دنیای خودم
سختمه ولی مرتب خودمو دلداری میدم میگم محیا قوی باش .. تو با این چیزا کم نمیاری .. اینا رو به جون میخری که آخرش وقتی یه آدم درجه یک شدی، کلی داستان واسه تعریف کردن داشته باشی.
من میدونم باورِ من خیلی قوی تر از اون شیش قلم قرصیه که دکتر بهم داد. من میدونم وقتی خودم بخوام رویامو بسازم، شاید روزی صدبار فکر خودکشی بزنه به سرم ولی آخرش موفق میشم.
میخوام رو پاهای خودم وایسم
من و این سگ سی
تلفن را برداشتم که به مامان زنگ بزنم و بخواهم که برایم دعا کند، گفتم شاید خواب باشد و پشیمان شدم. بعد یادم افتاد که مدت‌هاست دیگر دعاهای مامان مشکلاتم را حل نمی‌کند. بعد به این فکر افتادم که نکند برایم دعا نمی‌کند؟ بعد به این فکر افتادم که نکند او هم دیگر دوستم ندارد؟ بعد بغض کردم. بعد خیره شدم به آسمان ابری صبح جمعه که سفیدی‌اش چشم‌هام را اذیت می‌کرد ولی چشم‌هام را نبستم. بعد یادم افتاد که چه‌قدر تنهام. تنهاتر از این بچه‌ گربه‌ی پشت بام
 حضرت صادق ع  رسولخدا ص فرمود  وهرکه برمن صلوات  فرستدخدا و فرشتگان  بر او صلوات  فرستدهر گه خواهد کم فرستد و هر که خواهد بیش ونیز  انحضرت ع فرمودرسولخدا ص  فرمود  صلوات برمن و بر اهل بیت من  نفاق را میبر د و نیز  حضرت صادق ع فرمود هر که.  صدبار بگویدیا رب صلی.  علی محمد وال محمد  صد بار از او بر اورده.شودکه. سی. حاجت از. حاجات دنیا و باقی از اخرت ونیز انحضرت ع. فرمود هر دعایی که خدای. عزوجل بدانخوانده شود واز رفتن.  باسمان محجوبست. تا صلوات بر م
امشب یاد اون صحنه ای افتادم که اردلان با چشمای خونِ خیس ولو شده بود و چیز زیادی تنش نبود. سیگار میکشید و روی پای خودش خاموششون میکرد. چهره‌اش حس خاصی نداشت. نه، حتی درد اینم باعث نمیشد درد بزرگتر درونش برای یه لحظه ساکت بشه. والرین این وسط زنگ زده بود و اولش خوب بود. اردلان با محبت عمیقی که بهش داشت جوابشو میداد. مثل همیشه. بعد والرین یهو تلخ شد و حرفای تندی زد. اردلان به روی خودش نیاورد.‌ چیزی نگفت. گذاشت بگه. تموم که شد چشماش رو‌ بست. جایی نداش
صدبار بهت گفتم برو
بلاکت کردم 
از همه جا
ول کن نیستی پا شدی اومدی ارومیه؟ خجالت نمیکشی میفتی دنبالم؟شاید این من نبودم که یذره جرعت و جنم داشتم رفتم به مسئول سینما گفتم،شاید یه دختر ضعیف طرف حسابت بود،بازم میخواستی بیفتی دنبالش؟
ببین منو،هرچی میگذره میفهمم هرچقدر بیشتر ازت متنفر باشم بازم کمه،کاری نکن بردارم اسم و شمارتو تحویل پلیس بدم،خودت راتو بگیر و برو
میدونی که هرکاری ازم سر میزنه،پس دنبال دردسر نه برا خودت نه برا من نباش
ازت متنفرمم
دانلود آهنگ امید حاجیلی یار یار
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * یار یار * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , امید حاجیلی باشید.
دانلود آهنگ امید حاجیلی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Omid Hajili called Yar Yar With online playback , text and the best quality in mediac
متن آهنگ یار یار امید حاجیلی (اجرا شده در برنامه دورهمی مهران مدیری نوروز 99)
یه عاشق دیوونه یه ناز دلبرونه یه دل مثال مجنون آره یه حال عاشقونهیه عشق بی رقی
یه نکته اساسی رو باید آویزه گوشمون کنیم جمله طلایی :" به من چه و به تو چه"
یعنی حالم داره بهم میخوره از این حجم از فضولی
آخه یکی نیست بگه به تو چه ربطی داره ک پروپوزالمو تصویب کردم یا نه! یا دوستم میگه میام دفاعت! یکی نیست بگه کلوچه من صدبار بهت گفتم بیا پیشم بعد ناز و گوز میکنی میگی بابام نمیزاره الان میگی میخوام بیام دفاعت؟! بیلاخ باووو 
عصابم شدیدا ریخته بهم
از اون طرف در دهن فامیلارو گل میگیری ک انقدر نپرسن چرا ازدواج نمیکنی از این طرف دوستای
رفتم خرید
دارم تغییر میدم ولی آروم
دوستم میگفت به نظر میرسه حالم خوب نیست، عین آدمی شدم ک نمیدونه چی میخواد،دیگه مثل قبل شاد نیستم و از چشمام شیطنت نمیباره
بابام میگه چرا انقدر روژ های پررنگ میزنم منم گفتم دوست دارم دوست دارم دوست دارم
در حقیقت خودمم نمیدونم چی میخوام
کلا از اولی ک من شروع کردم دنیا رو شناختن نمیدونستم از دنیا چی میخوام
اینو صدبار تو وبلاگم گفتم
حالا اینکه هرکی از راه میرسه اینو ب من میگه یعنی از قیافم میباره ک نمیدونم دقیق
دانلود آهنگ ماکان بند ناخدا
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * ناخدا * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , ماکان بند باشید.
دانلود آهنگ ماکان بند به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Macan Band called Nakoda With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه ماکان بند به نام ناخدا
کشتی من به گل نشست ناخدای خوبی نداشتتن شکستمو ندید منو رو موج تنها گذاشتبه شوق مقصدی قشنگ تنمو به دریا زدم دستم تو دست ناخدا میگفت ک
 
به خاطر دارم که در حال باز داشت در هواپیما نشسته بودم تا مرا از زاهدان به تهران ببرند. به یاد پدرم افتادم و ناگهان اندوهی سنگین قلبم را فشرد و دلواپسی عجیبی وجودم را فرا گرفت. به خود گفتم: حال که در هواپیما چنین وضعی دارم، پس وقتی وارد بازداشت‌گاه شوم، چه حالی خواهم داشت؟ به خدای متعال متوسل شدم و به درگاهش لابه کردم تا دلم آرام گیرد. دقایقی فکرم از این موضوع منصرف شد. سپس بار دیگر که به یاد پدر افتادم، دیدم این بار بدون آن حالت اضطراب و نگران
و من یک روز نشستم و فکر کردم، حالا فکرتان هم جای بدی نرود. جای بدی ننشستم، در اتاقم روی تخت یا شاید هم صندلی، البته شک دارم نشسته باشم، چون من اصولا آدم تنبلی هستم و هر جا فرصتش باشد دراز خواهم کشید، حالا به چه چیزی فکر می کردم، برایتان خواهم گفت. قطعا تمام آن چیزی که به آن فکر میکردم را به شما نخواهم گفت، خب نمی شود آمد و جارکشی کرد و هوشیار باش بیدار باش گفت و گفت که مثلا به سینه های آن دوست دختر ده سال پیشم فکر میکردم که شبیه ...، اصلا به شما ربط
سفارشات عمومی بزرگان برای ماه مبارک رمضانغسل و نماز توبه (در اعمال یکشنبه ذی قعده)نماز اول وقت و با حضور قلبنماز شبمراقبه و توجه دایمیتوسلقرائت قرآن (حداقل یک جزء)دعای افتتاحدعای ابوحمزه (هرشب مقداری)دعای معروف سحرعصر جمعه ها یا هرشب: صدبار سوره قدردعاهای مخصوص هر روزتعقیبات و دعاهای مختص و مشترک (رجوع به مفاتیح)هرشب قرائت ده بند از جوشن کبیرهرشب یا سحر، یک سجده طولانی با ذکر یونسیه (حداقل چهل عدد الی چهارصد عدد)نافله های نمازهای یومیهصدقه
تو نبودی و به پاهای خدا افتادم
دست بی‌رحم‌ترین ثانیه‌ها افتادم
تو نبودی و تب فاصله‌ها پیرم کرد
عاشق شعر شدم، شعر زمین‌گیرم کرد
مثنوى کردمت و شُکر به جا آوردم
توى هر بیت فقط اسم تورا آوردم
آرزو کردمت و بغض نوشتم حالا
پاى تو آب شده خشت به خشتم، حالا
قد یک خاطره گهگاه کنارم بنشین
نه عزیزم! خبری نیست، از آن دور ببین
گریه‌ی مرد غریب ست، ولی حادثه نیست
غرق رویای خودش بود، غریبانه گریست
| کاظم بهمنی |
امروز ذهنم درگیر "دوستی" بود. دوستی هایی که به شکل های مختلفی بین ما آدمها در جریانه و اتفاقاتی که برای این دوستی ها میفته: رشد میکنن، تکثیر میشن، رها میشن، میمیرن. دوست داشتم بیام و از دوستی هامون بنویسم که نوشته یانوشکا رو در مورد رابطه جدیدش خوندم و افکارم جهت تازه ای گرفت.
من اینجا نشسته م و به رابطه ام در هفت سال گذشته فکر میکنم، رابطه ای که بخوام صادقانه بگم نتونسته بودم تصاحبش کنم. اتفاقاتی که توی اون رابطه افتاد باعث شد من با تمام تلاشه
به تازگی آهنگ جدید ماکان بند به نام ناخدا منتشر شده است و شما می توانید در ادامه این آهنگ را با کیفیت اورجینال دانلود کنید.
دانلود آهنگ ماکان بند - ناخدا با کیفیت 320دانلود آهنگ ماکان بند - ناخدا با کیفیت 128
 
متن آهنگ ماکان بند به نام ناخدا
کشتی من به گل نشست ناخدای خوبی نداشتتن شکستمو ندید منو رو موج تنها گذاشتبه شوق مقصدی قشنگتنمو به دریا زدمدستم تو دست ناخدامیگفت که راه رو بلدماعتماد کردم بهش عاشقش شدم شدیداما این عشق منو ناخدا هیچوقت ندید
امشب که شب بیست و سومه یاد اون روزی افتادم که ساکت نشستم، بلند نشدم بگم چرا داری سخت‌ترین لحظه‌های زندگی یک زن رو مسخره می‌کنی،چرا تویی که با این پوشش و اعتقاداتی داری این‌کار رو می‌کنی.بلند نشدم بگم اون شهیدی که مسخره‌ش می‌کنی هرچقدر با اعتقادات تو نخونه بالاخره همسر و امید یک زن بوده، یکی هم‌جنس خودت، چطور به خودت اجازه می‌دی این‌طور باشکوه‌ترین لحظات و در عین حال سخت‌ترین لحظه‌هاش رو مسخره کنی.
حرف نزدم سکوت کردم.نمی‌گم رفتم نشس
امروز به بودنِ سپی و مری و مامان بزرگ گذشت. با وجود گذشتن تولدم برام کادوهای خفن آوردن :) عکسای قدیما رو دیدیم و من چقد استرس کشیدم که سپی عکسای قبل طلاقو نبینه. تازه یه گل کوشولو هم رو کادوهاشون بود :))
آقا اومدم ادا این خارجکیا رو در آرم با آسودگی به تخت تکیه بدم فهمیدم پشتم خالیه چنان با مغز افتادم  از رو تخت زمین که هرچی نوسان خوندم پرید :))) الان خودم به نوسان افتادم هارهار :)))
گل کوچولوی جذابم رو به همراه حسابان مشاهده میکنید که هرگز توش استعد
شنبه 23 آذر هم گذشت.
روز خوبی بود شب زیاد خوابیدم و سر درد همیشگی صبح. یه چایی غلیظ خوردم با نون و عسل. کلاس اول استاد رو ننشستم و تو کتاب خونه دانشگاه بودم. استاد فهمید و ساعت دوم برای من و خیلی از بچه های دیگه که این روال رو پیش گرفته بودن غیبت زد. احساس گلو درد دارم امیدوارم مریض نشده باشم. نهار رزرو نداشتم و همبرگرد خوردم. هوای رشت ابری بود و صبحش کمی سردم شده بود. کلاس بعدازظهر خوب بود گروه ما کنفرانس خوبی داد خلاصه و مفید غیر از گروه ما سه تا گ
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
ای واقف اسرار ضمیر همه کس
در حالت عجز، دستگیر همه کس
یارب تو مرا توبه ده و عذر پذیر
ای توبه‌ده و عذرپذیر همه کس
جز وصل تو دل به هرچه بستم، توبه
بی‌یاد تو هرجا که نشستم، توبه
در حضرت تو، توبه شکستم صدبار
زین توبه که صد بار شکستم، توبه
ابوسعید ابوالخیر
کوچه ما و کوچه های اطراف اون از دیرباز به جای شباهت زیادش به ایران شباهت زیادی به کوچه های ایالات متحده داشت. بسکتبال به جای گل کوچیک مهم ترین شاخصه اون بود البته که دلیل نمیشد داخل کوچه ورزش ملیمونم انجام ندیم ولی خوب. دیروز زمانی که داشتم از وسط محله مون رد می شدم حلقه بسکتبال قدیمی مال 10 سال پیشو دیدیم که حالا به یک تیر برق جدید وصل شده بود. شایدم مدت زیادی اونجا بود و من ندیده بودمش به هر حال چیزی که مهمه اینه که خود خودش بود. پوسیده شده بود
اولین بار که ترسیدم نُه ماهه بودم،از صدای گربه ها ترسیدم و غش کردم...این شروع ماجرا بود و با بزرگتر شدنم ترس ها هم بزرگتر میشدن و من قوی تر کم تر از هوش میرفتم بعد از تاریکی می میترسیدم،عزیز هم از تاریکی می ترسید اما به من میگفت هیچ چیز تغییر نکرده فقط آسمون پذیرای ماه و ستاره های که به دختر کوچولو ما چشمک میزنن...منم دیگه از تاریکی نمیترسیدم اما عزیز باز می ترسید و میتدونست عمق تاریکی چیزی داره که روشنایی اون محو میکنه.ترس های من با بزرگ شدنم
دیشب داشتم رختخواب ها را پهن میکردم که یهو بدون مقدمه گفت "غصه ام میگیرد وقتی که بری،با تنهایی چه کنم؟"
لبخند زدم و گفتم "خب من دوباره میام اینجا،تو بیا خونمون.قرار نیست که دیگه نبینمتون"
غلتی زد و گفت" راستش رو بگم؟وقتی با چمدون اومدی اینجا توی دلم عزا گرفتم که چطور باهم کنار بیاییم؟ولی تو اصلا بداخلاق نیستی."
توی دلم هری ریخت پایین و سعی کردم لبخندی سنجاق کنم به لب هایم"خب میدونی شاید من شوخ طبع نباشم اما بداخلاق هم نیستم."
گفت"اره بداخلاق نیس
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولی خوب بود به روم نمیاورد 
به نظرم وقتی چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم ... 
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست ... ! 
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو... هرچند خودش میپرسه منم جواب می
یه لحظه یادش افتادم و یطوری شدم حق دارم بهم برخورده ؟ خیلی حس بدی بود حالا این بی اعتمادیه و ترس حق بااونه ولی خوب بود به روم نمیاورد 
به نظرم وقتی چیزی از طرفت نمیدونی یعنی یه بی اعتمادیه هست ته ته دلش !
پس چه ارتباطیه این؟ حتما سر فرصت باید به روش بیارم و بگم ... 
حتی مایل نیستم دیگه صحبت کنیم بخاطر این همه ترس !
کاش منم کمی تودار بودم و هیچیمو نمیدونست ... ! 
ازین به بعد باید حواسمو جمع کنم چیزیو نگم و توضیح ندم ووو... هرچند خودش میپرسه منم جواب می
با سلام و احترام خدمت کاربران محترم
پسری هستم ۲۶ ساله و دانشجوی سال سوم پزشکی، که قبلاً لیسانس گرفتم و سربازی رفته ام، موضوعی که خیلی اذیتم می کنه بالاخص جدیداً که به خاطر کرونا خونه نشین هم شدم و بیشتر به این چیزها فکر می‌کنم تو تنهایی خودم، نگرانی از آینده است که همین طور سنم میره بالا و من هیچ پس اندازی ندارم و جز یک خودرو معمولی و مقدار اندکی سرمایه (5 میلیون تو بانک) و اینکه حس می‌کنم از همسن و سال هام که مشغول به کار هستند و درآمدی دارند
کوچه ما و کوچه های اطراف اون از دیرباز به جای شباهت زیادش به ایران شباهت زیادی به کوچه های ایالات متحده داشت. بسکتبال به جای گل کوچیک مهم ترین شاخصه اون بود البته که دلیل نمیشد داخل کوچه ورزش ملیمونم انجام ندیم ولی خوب. دیروز زمانی که داشتم از وسط محله مون رد می شدم حلقه بسکتبال قدیمی مال 10 سال پیشو دیدیم که حالا به یک تیر برق جدید وصل شده بود. شایدم مدت زیادی اونجا بود و من ندیده بودمش به هر حال چیزی که مهمه اینه که خود خودش بود. پوسیده شده بود
دانلود آهنگ جدید کاوه قادری ای وای
بد جوری گیرش افتادم ای وای دلم
کاوه قادری ای وای (بندری شاد جنوبی)
ترانه: کاوه قادری . تنظیم موزیک: کاوه قادری
با لینک مستقیم , کیفیت های 320 و 128 MP3
Download a new song of Kaveh Ghaderi – Ey Vay
 
.
تکست متن آهنگ ای وای از کاوه قادری
♫♪
بد جوری گیرش افتادم ای وای دلم تو دلبری استاده بیچاره دلم
تنهاش نمیذاره هیچجوری دلم انگار دیگه بیزاره از دست دلم
بی تو دل من خونه .. اینجوری نمیمونه ..
یه کاری میکنی با دلم
بد جوری بهت گیره دلم
ای وای ا
من دنبال دفترهای زشت با جلدهای زمخت و تیره که کاغذهای کاهی دارند می‌گردم. دوستم می‌گوید وقتی روی این کاغذها می‌نویسی انگار داری کلماتت را می‌اندازی توی فاضلاب. مکث می‌کنم. سالنامه جلد آبی زهوار در رفته‌ام را ورق می‌زنم و می‌گویم: عوضش امنیت‌شان حفظ می‌شود! کی حاضر است دست در فاضلاب کند برای یک مشت داستان و هیجانات و تخیلات چرکنویس شده؟ 
این ترم ۶ واحد ناقابل افتادم. و جالب اینجاست که تنها ترمی بود که انتظار افتادن نداشتم و اولین ترمی ب
سربازا تو کلاسا قلما تو جبهن
خون من سرد پاچیده رو شعرم
میخوام راست بگم فقط واسه یک شب
اندفعه دیگه نمیخوام که بگذره
این شهر پُره خلت روی تنش
مثه رفیقای منه اونم حرفی نمیزنه
زل زده به این پول که ریخته کفش
توی نیمه های شبش
به تو حال میده غمش
افتادم یاد رفیقای رفته
دکتره داده یه چی واسه هفته
روی بیت حمید نمیبره خوابم
خاکی میمونم تا دقیقه‌ی آخر
آ..
من باز به فکرت افتادم
همه میان بالا من به فکر افتادن
آ..
که این حس صبح تا شب
باهامه که بهم داره میگه مفت
 
بگو چطور بگم گیره دلم ♫نگات آدمو میزاره نه ♫نمیدونم برم نرم ♫نوک زبونمه بگم نگم ♫که از اولش قلبم رفت ♫تو رو دیدم و ضعف ♩ کردم ♫یه موقع نگی شرمنده ام ♫که منه دیوونه بد ردم ♫بدجوری به تو گیره دلم ♫دلم دلم دلم ♫
♫ NitroMusic ♫بدجوری داره میره دلم ♫دلم دلم دلم ♫تا دیدمت افتادم تته پته ♫بذا هر کی هر چی میخواد بگه بگه ♫ولی جز تو توو دلم هیشکی نی ♫بگو واسه من همه رو پیچ میدی ♫دل من تو رو می خواد و ♫نگام یه جوری قفلی روته ♫تو فقط کوتا بیا و دلمو
بین همه این شلوغی ها، نا امنی ها و تفکرات مختلف و وحشیگری ها، من دلم تورو میخاد. تو میشدی آغوش امن و پناهگاه برای من و من مثل همیشه سکوت میکردم و ب تخلیل ها و حرفات گوش میدادم. بودن تو بسه برام. من الان کاشان گیر افتادم و تو ... . و خاطراتمون داره منو میکشه...
با لافکادیو در مورد کمال گرایی صحبت میکردم و خیلی خوب توصیفش کرد و حتی گفت چرا ما کمال گراها اهمال کار میشیم و البته درمانشم گفت و اون این بود که : 
"راهش اینه که خودمون رو با تغییرات کوچیک راضی نگه داریم و استمرار داشته باشیم روشون تا کم کم تغییرات بزرگ سر و کله شون پیدا بشه." 
منم به جهت اینکه دیگه خسته شدم از اوضاع بی طاقتی و درجا زدن خودم تصمیم گرفتم به حرفش عمل کنم و این تمرین استمرار رو عملی کنم توی زندگیم با یه سری کارای ریزه میزه، به همین
دانلود آهنگ های جدید بهنام بانی
 
دلم خیلی برات تنگ شده خوابتو دیدم …
خوابتو دیدم و بازم دلتنگم و بی تاب دیگه کارم شده هرشب هی میپرم از خواب
هرچی گفتم نرو واسه تو فرقی نکرد رفتی گفتی بهم دنبالم هیچ جا نگرد
منمو حال بدو من نمیدونم که چی انقد عوضت کرد …
این دل دیوونه بی تو نمیتونه وای دل تنگم رفت که برگرده اینا همش درده وای دل تنگم
نم بارون و خاطره هامونو دیگه تو نیستی هرجا وایسادم یاد تو افتادم دیگه تو نیستی
همه میگن بیخیال شو اگه رفت غصه نداره
چون خسته ام. چون رو پله برقی مدام آرنجم رو میذارم رو دسته هاش و پشت دستمو رو پیشونیم. چون خیلی وقته حتی تو سررسیدمم ننوشتم! چون خسته ام. انقدری که مثل قدیما نمیرم بشمرم ببینم چند روز میگذره که تو سررسید چیزی ننوشتم. 
راستشو بگم؟ چون ترسیده ام. دارم نگران خودم میشم. به بدنم نگاه میکنم و باورم نمیشه این همه چاق شدم! راستشو بگم؟ برگشتم چون ترسیدم!
به تصویر زمینه گوشیم نگاه میکنم. خیلی خوب افتادم تو اون عکس! دماغم قلمی و سمت چپش اون چال ریز لپم. 
 دلم
توی اتاقم نشسته بودم و درحالی که پرده ها ضخیم و بنفش رنگ اتاق رو از قصد کنار نزده بودم تا حال و هوای شبانه رو برام تداعی کنه، داشتم درس میخوندم و توی آفیس ورد، جواب سوالای فضایی استادمون رو تایپ میکردم.
مامان که داشت از کنار در اتاقم رد میشد، به این نتیجه رسید که این اتاق زیادی تاریکه. به خاطر همینم گفت:
پاشو پرده ها رو کنار بزن یه کم نور بیاد توی اتاق. چیه اینطوری، دل آدم میگیره.
گفتم:
محیط مصنوعی برای فراهم کردن شرایط مناسب خلق ایده درست کردم.
فردا دفاع پروپوزال دارم و هنوز ننشستم یک دور از روش بخونم بلکه فردا آبروریزی نکنم...بعد از سیزده ساعت درس خوندن هندزفری زدم توی گوشم،بابا کرم و منصور و شماعی زاده پلی میکنم و فارغ از این دنیا میرقصم و همزمان سبیل های قدر دسته ی دوچرخه ام رو بند میندازم تا فردا کسی وحشت نکنه از دیدنم...بعضی وقتها با خودم فکر میکنم چه جونی دارم واقعا!...مثل وقتهایی که با تنش از تخت بیرون میام و میرم سمت دستشویی و مادرم میپرسه بازم خوابت نبرد و من جواب میدم نه عشقم،
 
سفر مرا به باغ در چند سالگی‌ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد، 
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.*
 
 
چقدر «مسافر» بودم  :)  
 حتی به اندازه‌ی توضیح یک خطیِ «من از مجاورت یک درخت می‌آیم».
  
 
وسوسه‌ی بعدی سفرم...
  
«خیال می‌کنم
در آب‌های جهان قایقی است»
  
 
 *سهراب
 
بخش اول:
 
چند روز پیش، راننده ای که من رو به محل کارم میبره خواب مونده بود، چون از کرج باید میمومد خیلی طول کشید، منم ترجیح دادم دیگه بالا نرم و همون سرکوچه قدم بزنم تا بیاد؛ ساعت حدودای 6 صبح بود، یواش یواش کارگرهای کنار خیابون هم اومدن ... با هر قدمی که من میزدم اونها بیشتر مینشستن و چِشم چشم میکردن که یه ماشینی بیاد که ببرتشون سرکار ...
 
نیم ساعتی منتظر بودم، بالاخره راننده رسید و سوار شدم ولی اونها همچنان چشمشون به ماشینی بود که کارگر ساده
پسره خودش چن سال بود تهران زندگی میکرد اما همه خانواده اش شهرستان بودن.
معرفی شدن و پدرش زنگ زد خونه برای آشنایی بیشتر خانواده ها.
بعد از اینکه مامان شماره پسره رو از پدره گرفت، درجا سیو کردیم تو تلگرام تا عکسشو ببینیم....
اولش غش غش خندیدم و گفتم به به! اینم از اون موردی که پدرش این همه از نجابت و پاکدامنی اش تعریف میکرد!
بچه از پدرمادر دور باشه همین میشه ها!
مامان صدبار شماره رو چک کرد. خودش بود
تا آخر شب انقد با خودش کلنجار رفته بود که سرخ شد. با
اگه بدونین این قلی ذلیل مرده تابستونی داره چه آتیشی می سوزونه
این از آخرین نمونه ش
هی میاد منو انگولک میکنه که حرصم بده
دیگه منم اینجوری جواب میدم
انتظار داشت حرص بخورم و بگم عمه ت افتاده و اینا
ولی تیرش به سنگ خورد

پی نوشت1 : ژااااان ژاااان
ایسگاشو گرفتم
واقعا فک می کنه سه تا افتادم

پی نوشت 2: یاد یه خاطره افتادم
رفته بودیم بیمارستان واسه درس آداب پزشکی مون
بعد من خیلی وحشتناک مریض بودم
یه بسته دستمال کاغذی گذاشته بودم تو کیفم
آب مماخ و چشم و
میترسیدم ازاینکه نشه ، ازاینکه کارها جور نشه ، ازاینکه مامان اجازه نده .تو دلم دعا کردم. دعا کردم و دعا کردم. خیلی دعا کردم. یادم افتاد میگفت تو سختی ها توسل میکنم به حضرت زهرا(س) که توسل کن که نذر کن. یاد ط دسته دار افتادم که گفت شب قبل از یه خانمی مشکل گشا گرفته. یاد مسجد صاحب الزمان( عج) شهر افتادم. همه رو به هم وصل کردم. نذر کردم . توسل کردم به بی بی فاطمه ی زهرا(س) که کارام رو جفت و جور کنه که کمکم کنه و تو راه سختم یاور باشه . که یه روزی که در توانم
در همان ساعتهای باورنکردنی، دقایقی که اشک بود و اشک، ثانیه هایی که نمی گذشت،
ناگاه فکری در ذهنم دویدن گرفت:
همین امروز ، روز شهادت ، در اوج سوگ 
      روز آغازهاست
آغازهای متداوم برای نشان دادن تداوم راه و مقاومت.
اما چه آغازی؟
در گروهها چرخ زدم. پیامها را می خواندم و انتشار می دادم.
پیام رهبرمان!
معنای عزای عمومی!
و...!
بدنبال آغازی بودم که دیده شود چون باید دیده می شد تا هدفم را پوشش دهد.
به یاد وبلاگی افتادم که چند ماه بود به هر دلیل عقب می افتا
امروز میتونستیم یه دیدارِ دیگه رو رقم بزنیم و تو نیومدی . امروز میتونست چهارمین دفعه ای باشه که همو میبینیم ، میشد بعد از یکماه دیداری تازه کنیم که تو نیومدی . اما اگر قراره الان نیای و به جاش حوالیِ روزِ تولدم بیای ، من راضی‌ام به این ندیدن . که میدونم اونموقع هم بهانه کم نمیاری برای نیومدنت . مثلِ همین دفعه و امتحاناتت . دلم برای زیر چشمی پاییدنامون تنگ شده لاکردار ! واسه اون چشای خوشرنگت ، اون تیپی که به معرکه ترین شکل ممکن جذاب‌ترینت میکنه
 
سفر مرا به باغ در چند سالگی‌ام برد
و ایستادم تا
دلم قرار بگیرد، 
صدای پرپری آمد
و در که باز شد
من از هجوم حقیقت به خاک افتادم.*
 
 
چقدر «مسافر» بودم  :)  
 انقدر که توضیح یک خطی تلگرامم «من از مجاورت یک درخت می‌آیم» باشه.
  
 
وسوسه‌ی بعدی سفرم...
  
«خیال می‌کنم
در آب‌های جهان قایقی است»
  
 
 *سهراب
 
متن آهنگ جدید مهدی احمدوند به نام دردترانه ، آهنگ و تنظیم : مهدی احمدوندمتن آهنگ جدید مهدی احمدوند به نام دردعشق درده خیلیارو دیوونه کرده وقتی اسیرت کنه روزای خوشت برنمیگردههمیشه معشوق شاهه عاشق مث برده همیشه عاشق قبلشو یه جایی گم کردهافتادم به پای اونکه نمیخوادم وقتی همه دنیا تو و رویات شه یه آدمبفهمی ای کاش که هنوز هستی تو یادم به خاطر عمری که من پای تو دادمچندتا خط حرف دارم باهاتو چندتا خط درد و دل از وقتی تنها کردی منو تو خیابونو ولیکیو
بیست‌وپنج‌تا پیام روی پیغام‌گیر بود. یاد اون شب افتادم که بچه‌ی دایی و. مدام دکمه‌ی پلی رو می‌زد و صدایِ گرفته‌ی بابا پخش می‌شد. مجبور شدم پیام پر از کلمات محبت‌آمیزش ُ پاک کنم . ص. جان، ز.جان ... . چرا این‌کار ُ کردم؟ امشب دوباره سرده. حس می‌کنم توی عاشقی شکست خوردم. 

× چه‌قدر ...
سلام
امروز که دیدم دوباره دارن صندلیا رو می‌چینن تو طبقات (بله من باز دانشگاه بودم :دی)، یادم افتاد فردا کنکوره! بعد یاد کنکوری‌های اینجا افتادم که ماشالا تعدادشونم زیاده :)) یه عکس گرفتم می‌خواستم بذارم که با فضای جلسه آشنا شید مثلا :دی ولی فکر کردم خب که چی :))
بچه‌ها برا همه‌تون آرزوی موفقیت می‌کنم. دعا می‌کنم حالتون امشب و فردا (یا فرداشب و پس‌فردا) قبل کنکور، سر جلسه و بعدش خوب باشه و ایشالا نتیجه‌ی زحمتاتونو بگیرین ^_^ 
 
راستی ولادت ح
 
تنها نشدم. خسته هم کلاً نبودم. فقط زیر چند خروار دلتنگی گیر افتادم. فکر کردم. مهستی گوش دادم. فکر کنم نتیجه داد. شایدم بدتر شد. باید یه تایمی بذارم برای تخلیه شدن از این انبوه فکر. امروز هومان حرف قشنگی زد: انقد سرمون شلوغه و بدبختیم که وقت به‌گا رفتن هم نداریم.
دانلود رمان افسونگر
از این پس شما دوستان می توانید رمان های جدیدتری را از وبلاگ رمان فا تهیه کنید

خلاصه داستان کتاب رمان افسونگر:آب دهنم رو تند تند قورت من دادم اما این
بغض لعنتی دست از سر گلو بیچاره ام برداره … من موندم چرا خسته نمی ش!
همینطور هر شب صبح تا شب و هر شب تا صبح در گلوی من جا خوش! می دونی من
بیشتر از این حرف می زنم که میتونی بمیری ولی بازم از رو نرو … صدای بلند
بلند شد: – امیلی … مردی؟ سریع
خم شدم و در درب کابینت افتادم و باز افتاد
سلام
من همیشه از درسی به نام های : بخوانیم و بنویسیم ، فارسی، و ادبیات بدم میومد
اما نمیدونم چی شدم که افتادم تو خط شعر و شاعری
مثلا یه بیتش :
بی تدبیر و نا امید       تو اقتصادمون***
همین امشب بیش از 50 بیت شعر نوشتم
به نظرتون چم شده؟
 
ترم دوی ارشد، درس آمار ۲ را با نمره‌ی ۵ افتادم. روزی که امتحانش را دادم، بعد از ۳ ساعت سر و کله زدن با برگه‌ی جلوی رویم، با وجود کتاب باز بودن امتحان، فقط یک سوال را توانستم حل کنم. بعد از امتحان دم در منتظر هم‌کلاسی‌هایم بودم که دیدم استادم از بیرون آمد و هم‌کلاسی‌هایم از سر و گردنش بالا می‌رفتند و فریاد العفوشان بالا بود تا استاد حداقل نمره‌ها را روی نمودار ببرد و ما را نیندازد. در هجوم زر زر بچه‌های کلاس، این من بودم که گوشه‌ای ایستاده
یه سری از حرفا هستن که گفتن نداره ولی هر جا می رسی میگی... 
صبح با مادری در حال خرید و گشت زنی بودیم. قبل از عید یه چیزی گرفته بودیم که هنوز تحویل داده نشده بود، در واقع هر چی سراغ می گرفتیم به هفته بعد و هفته های بعد ارجاع داده می شدیم. امروز رو در رو و با قیافه طلبکارها وارد مغازه شدیم که کلی عذر خواهی کرد و آدرس گرفت و گفت تا یکی دوروز آینده با هزینه خودش میفرسته. تو راه برگشت تصمیم گرفتم برم خونه خواهری که هر بار میرم پشیمون میشم، کسی مجبورت کرد
در یک روز گروه روان قانونی رو تصویب کردن که اگر کسی عملی روانپزشکی رو افتاده باشه، تئوری هم افتاده و امتحان دوباره هم گرفته نمیشه ‍♂️ در کل یه ۵ واحدی رو الکی الکی افتادم . احساس میکنم مثل اقتصاد کشورم دارم دچار رکود میشم . دوستانم هم ورود منو به جمع دانشجویان " لَش کُن" و تنبل تبریک گفتن . یک نکته جالب هم بگم تنها کسی هم که افتاده من هستم . باید در کتاب گینس هم ثبتش کنن . میترسم فردا هم حکم اخراج از دانشگاه بیاد دستم . 
بخش بعدی جراحی داریم . این
- شده تا حالا با کسی برخورد کنین که به دلتون بشینه؟
+ آره ولی به دلشون ننشستم.
- یعنی چی؟
+یعنی قبلن یه نفر به دلشون نشسته بود.
- آدم نمی‌دونه با شما چه جوری حرف بزنه!
+چرا؟ من که حرف عجیب غریبی نزدم. گاهی آدم دلش می‌خواد با یه نفر دو کلمه حرف بزنه
- خب؟
+اونوقت اگه اون نخواد دو کلمه حرف اینو بشنوه چی میشه؟
- خب میره سراغ یه نفر دیگه!
+ اگه نشد؟
- اونقد می‌گرده تا پیدا کنه.
+راه‌های دیگه‌م هست.
- مثلن؟
+مثلن از خودش می‌پرسه من چرا باید یه نفرو احتیاج دا
امشب کنارِ حسرتِ لمسِ تو بیدارم
با گونه هایی خیسْ از تسلیمِ اِنکارم
با آن سکوت سرد در کوچِ تو باید شُست
دست از خیابان‌هایِ مثبت‌بینِ افکارم
انگار دارم می پذیرم رفته ای، هر چند
در سطر سطرِ دفترم جوری تو را دارم
یک مرد یک بار عشق را می سازد اما من صدبار می‌سوزم برایت روی سیگارم
هرگز نفهمیدم غرورِ مرد یعنی چه
هر وقت گفتی؛ گمشو، گفتم؛ دوستت دارم
 
​​​​​​​«ناصر تهمک»
چه دردی داره
دوری تو ازم عشقم
الهی هرچی عاشقه
برسن به هم
هر جا هم رسیدیم گلی بهتر از تو ندیدیم هرجارم بگردیم عاشق تر از من کسی نیست
تو بارونی یه نمه هم آرومی دردی ولی درمونی بگو همیشه میمونی
آخ که کور بشه هرکی نبینه عشق ما دوتارو بزنیم به دریا و با هم بریم جاده شمالو
دست دلم نیست که آخه انقده من میخوامت تموم زندگیم شدی بد افتادم تو دامت
کور بشه هرکی نبینه عشق ما دوتارو بزنیم به دریا و با هم بریم جاده شمالو
دست دلم نیست که آخه انقده من میخوامت تم
دیروز رفته بودم توچال کلن هم خیلی سخت بود یعنی واقعن پدرم در اومد هم کمرم داقون شد هم وام درد میکرد و همه جام هم سردش بود ولی فارق از این ها بهم خوش گذشت داشتم فک میکردم که واقعن چرا بهم خوش گذشت اخه واقعن هیچیزه جالبی نبود جز سختی به این نتیجه رسیدم که شاید از خود سختیش خوشم میاد یعنی مثل یه جور مازوخیست  بعد فرداش (که میشه امروز) یاده حرف یکی افتادم که میگفت وقتی اسایشت بالا بره مشکلات و دقدقه های ذهنیت هم پیچیده تر میشن مثلا اگه من همین چن وق
امروز غم انگیزترین روز زندگیمه 
امروز من کاری کردم که می دونم از نظر عقلی به نفع جفتمونه اما دل هر دومون مخصوصا دل اون به درد اومد. 
نمی دونه من چه حالی ام، نمی دونه دیشب تا صبح با خودم کلنجار رفتم و صدبار زدم زیر گریه، نمی دونه که الان ده روزه تمام مدت سر درد دارم، نمی دونه، هیچ کدوم رو بهش نگفتم؛ چون دوست ندارم غم هام رو بدونه، دوست ندارم حال بدم رو بدونه، دوست ندارم بدونه چقدر از این که مجبورم دوسال رو ... :(( ولی مجبور بودم. چاره ای برام نمونده
امروز ساعت شش و نیم صبح با اضطراب از خواب بیدار شدم و ده دقیقه بعد خبردار شدیم که دزد هر چی توی ماشین بوده بیرون ریخته و چند چیز را دزدیده است حالم پریشان شد و بعد مدتی خداراشکر کردم که خود ماشین را نبرده و به اثرات صدقه بیشتر پی بردم.
ظهر که شد به فکر بچگیهایم افتادم موقعی که پدرم موتور داشت و وقتی به میدان بار می رفت تا میوه و صیفی جات بخرد خورجین هم می‌گذاشت. من همیشه فکر میکردم حقوق پدرم را که می دهند توی خورجین پر پول می شود با همین فکر بودم
امشب کنارِ حسرتِ لمسِ تو بیدارم
با گونه هایی خیسْ از تسلیمِ اِنکارم
با آن سکوت سرد در کوچِ تو باید شُست
دست از خیابان‌هایِ مثبت‌بینِ افکارم
انگار دارم می پذیرم رفته ای، هر چند
در سطر سطرِ دفترم جوری تو را دارم
یک مرد یک بار عشق را می سازد اما من
صدبار می‌سوزم برایت روی سیگارم
هرگز نفهمیدم غرورِ مرد یعنی چه
هر وقت گفتی: گمشو، گفتم: دوستت دارم
 
«ناصر تهمک»
بعد از 6 ترم تحصیل رشته پزشکی، یه درس به نام آمار رو با 9 افتادم! آماری که به درد سگ نمیخوره! 
نمیدونم چطور قراره دوباره خوندنش رو تحمل کنم.
Embarrassment 
از نظر بقیه، از نظر شماها، از بیرون، خیلی لوس بازی به نظرمیاد برای یه همچین افتادنی ناراحت باشم. ولی صادقانه ناراحتم. احساس میکنم قلبم رنگ پریده شده
 
به بدترین حال ممکن حالم گرفته شده ':(
از یه طرف غروب 
از یه طرف اربعین 
از یه طرف حال و هوای پاییز
از یه طرف آسمان ابری 
و 
از همه مهتر حال خودم :(
تو حیاط رو پله ها نشسته بودم یه آن یاد بچگی هام افتاد یاد بازی های کودکانه و از همه 
بازی های کودکانه یاد بازی این دختر اینجا نشسته گریه میکنه افتادم و تمام دنیا انگار 
رو سرم آوار شد .
یاد مادرم و داییم افتادم و یاد آرزوهای مادرم ...
یاد بچگی هام خوشی هام  یاد حرفای دلنشین مادرم یاد خنده های دایی و مادر
کاش بودی مادر. توی گوشی‌ام چندتایی اس‌ام‌اس از تو هست. مربوط می‌شود به دی ماه پارسال. وقت‌هایی که دلم برایت تنگ می‌شود، بارها و بارها مرورشان می‌کنم. کاش جایی از تو صدایی بود، که می‌شد به آن گوش کرد. و تو را به یاد آورد. چقدر دلم برایت تنگ شده...دیروز رفته بودم خانه آریان. مادرش را بعد حدود هفت سال دیدم. و عجیب یاد تو افتادم. همان لحظه اول که دیدم‌ش یاد تو افتادم. او هم انگار من را که دید یاد تو افتاد. از تو حرف زد. یعنی نمی‌شد باشی؟ و امشب می‌
متن آهنگ مهدی احمدوند بنام درد
 
عشق درد خیلی هارو دیوونه کرده
وقتی اسیرت کنه روزای خوشت بر نمیگرده
همیشه معشوق شو عاشق مثل برده
همیشه عاشق قبلشو یه جایی گم کرده
افتادم به پای اون که نمیخوادم
وقتی همه دنیا تو رو یاد شه یه آدم
بفهمی ای کاش که هنوز هستی تو یادم
بخاطر عمری که من پای تو دادم
چندتا خط ترس دارم باهاتو چندتا خطر داده
از وقتی تنها کردی منو تو خیابونا ول
یکیو ترجیه دادی به من غرور من شکست
وای تو چه درسی دادی به من عشق بدترین تجربه است
آز
دیشب از خبر ساعت 21 شنیدم خواننده جوان و محبوب آقای بهنام صفوی بعد مدت ها دست و پنجه نرم کردن با بیماری به آرامش ابدی رسید. آهنگ خوشبختی ایشون خاطره های زیادی واسم ساخته. روحت شاد مرد... .
بعد شنیدن این خبر یاد رفیقم کاکا خلیل افتادم؛ با امسال 6 سال میشه که با سرطان درگیره. دار و ندار زندگی پدرش خرج هزینه های سرسام آور بیمارستان و شیمی درمانی شده؛ یاد این افتادم که بیماریش وارد مرحله متاستاز شده. بعضی وقتا که با هم  صحبت می کنیم بهم همیشه یه جمله ر
تمی دونم چکار کنم
گیر افتادم
مثل بیچاره ای که گوهر قیمتی و تنها سرمایه ش رو گول خورده و بی عقلی کرده و انداخته ته چاه.
چکار کنم...
چکار کنم...
من می دونم گرفتار بوده و هستم که این خسارت بهم وارد شده
ولی خدایا نوری، دستی، هدایتی، چیزی...
هرچی از خیر بهم بقرستی محتاجم خدا...
تمی دونم چکار کنم
گیر افتادم
مثل بیچاره ای که گوهر قیمتی و تنها سرمایه ش رو گول خورده و بی عقلی کرده و انداخته ته چاه.
چکار کنم...
چکار کنم...
من می دونم گرفتار بوده و هستم که این خسارت بهم وارد شده
ولی خدایا نوری، دستی، هدایتی، چیزی...
هرچی از خیر بهم بقرستی محتاجم خدا...
کلا توی خونه با  مامانم شوخی زیاد می کنم.
مثلا وقتی میگه فلان کار رو انجام بده، کلی نق می زنم ولی بعدش به نحو احسنت اون کار رو تموم می کنم.
یا بعد خوردن غذا، می گم این چی بود که درست کردی؟ اصلا هم خوشمزه نبود.
امشب یه دونه از این شوخی ها با آقای پدر کردم.
بعدش یک نگاه غضب ناکی تحویلم داد که به غلط کردن و عرذ خواهی افتادم...
 
وقتی رفتم پیشش که یکم غیرمستقیم بگم این چند روزی که می‌خوای بری تهران احتمالا دلم برات تنگ می‌شه و گفت خیلی خب می‌خوای حرف نزنی؟آخه دارم درس می‌خونم :)) یاد خودم افتادم توی همه‌ی وقتایی که میومد یه چیزی بگه و داشتم درس می‌خوندم و قبل از این‌که حرف‌شو بزنه با تشر از اتاقم بیرونش می‌کردم.
یاد اون روز افتادم که عمه‌م می‌گفت: اون‌موقع‌ها از بس رو در و دیوار و کبریت و نمک می‌نوشتن: ” ۲ تا کافیه! “  هرکس بچه سومش رو‌ می‌آورد می‌گفتن بی‌سواده؛ نفهمه؛ بی‌فرهنگه؛ بی‌تربیته!
الانم فقط رو کبریت و نمک مونده که بنویسن:
”بفرمایید!_بشینید _تو _خونتون“
دانلود آهنگ ماکان بند ناخدا
موزیک جدید و شنیدنی از گروه ماکان باند بنام ناخدا همراه با متن و دو کیفیت عالی از جاز موزیک
Download New Song BY : Macan Band | Nakhoda With Text And Direct Links In JazMusic
دانلود آهنگ با کیفیت 320
دانلود آهنگ با کیفیت 128

متن آهنگ ناخدا ماکان بند
کشتی من به گل نشست ناخدای خوبی نداشت
تن شکستمو ندید منو رو موج تنها گذاشتبه شوق مقصدی قشنگ تنمو به دریا زدم دستم تو دست ناخدا میگفت که راه رو بلدماعتماد کردم بهش عاشقش شدم شدید اما این عشق منو ناخدا هیچوقت ن
امروز یهو یاد دو سال و خورده ای قبل افتادم که سوقاتیایی که برای یکی از رفیقای سابقم اورده بودم رو براش پست کردم و اونم اونها رو با پست بهم برگردوند.
یادمه پول نداشتم پتو بخرم ولی اون پول رو قرون قرون جمع کردم و براش پست کردم اونها رو.
حقیقتش روزی که یه تیکه از اون هدیه ها رو دادم به یکی از دوستام و بقیه رو هم ریختم توی سطل اشغال توی تورنتو (بقیه خیلی اختصاصی بودن و شامل کارت  پستال و هدیه تولد و این چیزها بود) دلم نسوخت و نگفتم که چرا اینها رو برا
سلام
میشه بگید اولین بار که تو دانشگاه درسی رو افتادید چطور با خانواده تون مطرح کردید؟
میدونم سوالم مسخره است، ولی به هر حال این مشکل الان برای من پیش اومده. دخترم و ۱۸ ساله. تو یکی از دانشگاه های دولتی خوب شهر خودمون درس می خونم. دو سال کنکور دادم. مدرسه خاص بودم. همیشه نمره هام عالی بوده. خانواده م عمرا انتظار همچین چیزی رو ندارن.
نمره یه درس مهم سه واحدی زیر ده!!!، ترم اولم، البته بیشتر بچه های کلاس مون اون درس رو افتادن. اون هایی هم که پاس شدن
سرما خوردم و حالم خوب نیست.
بی جون افتادم گوشه مبل و کانال اون ور آبی می بینم.
یه برنامه یه لیست از سریال های ترکی رو تهیه کرده که
پایان خوششون تو ذهن ها ماندگار شده.
همه می خندن،
همه به آرامش رسیدن،
همگی دور میز صبحونه یا شام نشستن و هیچ دغدغه ای ندارن.
به این فکر می کردم کاش...
پایان سریال ما هم برسه دیگه!
نه؟
امین تا حالا به این فکر کردی، که ما آدما چقدر شکننده‌ایم؟ من - وقتی کنار چاله آسانسور ایستاده بودم - داشتم به افتادن فکر می‌کردم، اگه می‌افتادم استخون هر دو پام همون لحظه خورد می‌شد. زندگی ما آدم‌ها به نخ بنده. یه اسکلت ظریف از جنس استخون تمام هیکل ما رو نگه می‌داره - یه اسکلت شکننده.
سال چهارم دانشگاه بود از بس درسخون و با اخلاق بود همه برای همکلامی باهاش سر و دست میشکوندن نمیدونم چرا ولی یه حس حسادت ریزی وقتی میدیدمش وجودمو قلقلک میداد ولی فورا یاد خوبی هایی که در حق خودم کرده بود می افتادم و میزدم تو دهن حسادتم. مگه میشه آدم نسبت به کسی که شب امتحان وقتشو برا آدم خنگی مثل من هدر میداد بی تفاوت باشه؟
هیچ وقت نبوغ ذاتی و تمجید اساتید باعث نشد خودشو تافته جدا بافته بدونه و برای دیدنش به زحمت بیفتیم. اگر احساس میکرد کسی واقع
خداوندا لطفا در نسخه بعدی چند ساعتی به شبانه روز بیفزا!من واقعا با کمبود وقت مواجهم. البته این‌که درست مدیریت نمی‌کنم هم بی تاثیر نیست. کار ترجمه هام رو تعلیق کردم چون چندین روز نمی‌تونستم چیزی بنویسم و بدقول شده بودم. از روند درس‌ها هم خیلی عقب افتادم و حالا حالا ها باید بدوم تا برسم. 
کانال ما در سروش
من گذاشتم مثل پاییز توی کوچه ها تنهادل سپردم به یه نشونی روی دل برگهاراه افتادم توی کوچه دنبال رد پا هاترد پا ها منو کشوند زیر اون درخت خاطراتتو نبودی،تو نبودی تکه بدم به شونه هاتدست  کشیدم رو درخت که حس کنم گرمای تو روولی از گرما نبود و روی تن اون درخت...
میلاد شکیبا ✒
با سلام
روزی دو سه بار به مرگ فکر میکنم و حالم بد میشه و یاد خالم اینا افتادم که رحمت خدا رفتند و الان یه نفر داره زمینشون رو میسازه. انگار اصلا تو این دنیا نبودن. این شده یه عامل بازدارنده برای من. تو نت خوندم که اگه به فبرستان سر بزنید و راه برید بهتر میشید. دیشب رفتم سر زدم ولی زیاد اثر نداشت و دوباره اون حالت برگشته.
یاعلی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها